گاهی وقت ها در اوج خستگی مسافرهای یه کارهایی میکنند ادم از خنده روده بر میشه
دیروز بعد از ظهر حدودای ساعت 17.30 بود از انتهای یه شهرکی دو تا آقا و خانم 55 ساله ای سوار کردم هر دوتاشون نشستن عقب کمی جلوتر یه اقایی هم جلو نشتس رفتم یه خیابون دیگه نگه داشتم تا یه نفر هم بیشنه عقب تو این لحظه داشتم از اینه عقب رو نگاه میکردم ، تا نگه داشتم اقا به خانمش گفت:
خانم کمی برو اونور تر خانم گفت کدوم ور؟ اگه من جای اون پیر مرد بودم میگفتم یا کمی برو عقب یا کمی برو جلو(خنده)
وقتی اینو شنیدم تا چند ساعت خندم میگرفت اگه مسافرهام پسر جوانی بودند یه چیزی میگفتم حیف که خانم پا به سن گذاشته ای بود.
دیروز یکی رو دربستی بردم باز دعا نویس برای مریضش دعا نوشت و برگردوندم و تو راه یه چیزهایی میگفت متوجه شدم مریضش بچه است و انگار وضعش خیلی بده، بعد خیلی خجالت میکشید و میترسید به خونه ای که میرفت برای دعانویسی اما نمیدونم مردم چرا به هرجایی اطمینان میکنند و میرن ، خیلی به این کاری که میکردناراحت بودم.تو دلم زیاد رغبتی نداشتم از این که خانم رو میبردم....دعا خوبه اما نه این که هر بی سواد و آدم خطرناکی دعانویسی کنه..مردم فکر میکنند هرچقدر پول زیاد بدن دعاشون موثر تر هستش در حالی که قضیه ی دعا ماورای این چیزهاست...شنیدیم میگن اگه سوره حمد رو به یه مرده خوندید و مرده زنده شد تعجب نکنید. ما این همه دعا تو نهج البلاغه داریم یه قران داریم با برکت و حکیم یه صحیفه سجادیه داریم اما چون توسلمون به پول جیب هستش میریم سراغ این کارهای انحرافی!
بعد یکی رو هم سوار کردم گفت دربستی بریم خونه شون کلیدش رو برداره و برگردیم.با خودم گفتم روزی ما رو میبینید خدا کجا قرار داده مردم فراموش میکنند سودش گیر ما میاد...فراموشی دیگران برای ما برکت هستش.
کلمات کلیدی: